تولد دو سالگی
مهدیسم به روزهای تولدت نزدیک می شویم و من هر روز به این فکر می کنم که دو سال پیش دخترک کوچک مهربانم در بطن وجودم چگونه نفس می کشید
فرشته کوچکم زمانی که به دنیا آمدی آنقدر کوچک و نحیف بودی که حتی می ترسیدم تو را در آغوش بگیرم ، می ترسیدم برایت مادری کنم که نکند نا خودآگاه به تو فرشته کوچک آسیبی برسانم
عزیزترینم اما امروز که به تو می نگرم بزرگ شده ای به اندازه دو سال بزرگ شده ای و من با هزاران امید دستان تو را در دست گرفتم تا که قدم های کوچکت را برداشتی آهسته همگامت شدم تا که امروز قدمهایت بلند شد همانند تمام مادران سرزمینم زندگیم را وقف وجودت کردم و هیچ گاه و هیچگاه برای این عشق منتی بر سرت نخواهم داشت من از تو متشکرم که حس زیبای مادر بودن را به من عرضه کردی بیشتر از چیزی که من به تو میدهم تو به من عشق داده ای و زندگیم را رونقی تازه بخشیده ای خدا را شاکرم برای وجود بی همتایت خدا را شاکرم برای بودنت خدا را شاکرم برای صدای خنده هایت برای اشکهای دانه دانه ات خدا را شاکرم برای بهم ریخته گی خانه ام خدا را شاکرم برای بهانه گیری های شبانه ات خدا را شاکرم برای بازی های کودکانه ات برای حرف زدن های ناقصت خدا را شاکرم برای وجود تو برای نفس کشیدن های تو
گاه شباهنگام به صدای نفسهایت با دقت گوش می دهم به صدای قلبت به دست و پاهایت که در حال رشد کردن هستم باتمام وجودم همه چیز را می بلعم چون لحظه لحظه بزرگ شدنت تکرار ناپذیر است و من می خواهم به خوبی به یاد بسپارم تمام روزهای شاد بودن با دخترک کوچکم را
دلتنگ هستم دلتنگ برای اینکه زمان به سرعت می گذرد و من نمی توانم با تمام وجود همه لحظات با تو بودن را لمس کنم و با تو بودن را زندگی کنم ولی باز خدا را شاکرم برای همین لحظه های اندک با تو بودن