مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

مادرانه هایی برای دخترم

بزرگ خواهی شد

مهدیس عزیزم می دانم به زودی بزرگ خواهی شد آنقدر بزرگ که دیگر در آغوشم جای نمگیری آنقدر بزرگ که دیگر برای انجام کارهایت نیازی به کمک من نداری می دانم بزرگ خواهی شد و روزی مستقل از من رفتار خواهی کرد از همین امروز دلم برای آغوش گرفتنت تنگ می شود و برای بازی کردن خندیدن و نوازش کردنت در این ساعتها تمام تلاشم را می کنم که تمامی این لحظات را با ذره ذره وجودم استشمام کنم با ذره ذره وجودم با تو زندگی کنم و از بودن با تو لذت ببرم نمی دانی چقدر شیرینی و چقدر برای من دوست داشتنی دخترم می خواهم بدانی روزی که بزرگ شدی هر گز آغوش مادرت کوچک نخواهد بود و تو هر لحظه که اراده کنی این آغوش این دست نوازشگر و این لبخند برایت آماده است پس همواره در ...
20 شهريور 1392

دست خوردن دخملی

این عکسها را دیشب برای دوستای گلم توی تایپیک نی نی های اردیبهشت 92 گذاشتم هر دفعه یه سوژه عکس از نی نی های نازمون می ذاریم سوژه این دفعه این بود ...
17 شهريور 1392

به بهانه روز دختر

  دختران فرشتگانی هستند از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان دخترم مهدیسم الان که دارم برات می نویسم آروم تو آغوشم خوابیدی صدای نفسهات نغمه زندگی زیبایی برای منه دوستت دارم و از خدا می خواهم این معصومیت و پاکی را هیچ وقت ازت نگیره روزت مبارک این عکست را هم چند دقیقه پیش قبل از اینکه بی قراری کنی و دلت آغوش مادر را بخواد گرفتم ...
16 شهريور 1392

بدون عنوان

دخترم الان روی پاهایم نشسته ای و من تنگ در بغل گرفته امت  می خواهم بدانی دغدغه امروزم تربیت درست تو می باشد هر روز صبح به این می اندیشم چکونه تو رشد خواهی کرد و من چه سهمی در این رشد جسمی و روحیت خواهم داشت مقاله ها کتاب ها سایت ها را زیر رو رو می می کنم تا مطلبی جدید بیاموزم و به کار ببندم همه تلاش هایم برای این منظور است که تو دختری شایسته باشی دخترم می دانم که تو لیاقت بهترین ها را داری راستی این را هم بگویم در روز 10 شهریور اولین غلتت را زدی مبارکت باشد
15 شهريور 1392

واکسن 4 ماهگی

دخترم امروز واکسن چهار ماهگیت را زدیم اولش یه خورده گریه کردی ولی وقتی توی آغوشم گرفتمت خیلی زود آروم شدی ازت ممنونم که به آغوش مادرت اعتماد داری و میدونی که بهترین جای دنیاست
10 شهريور 1392

عروسی عمه خانوم

پنجشنبه  31 مرداد هم سالگرد ازدواج من و بابایی بود هم عروسی عمه فریده مهدیسم پنجشنبه خیلی دختر خوبی بودی انگار مامان را درک می کردی از صبح پیش آقاجون و مامان جون موندی و من رفتم آرایشگاه اصلاً گریه نکردی الهی قربونت بشم این هم عکسهای شما توی عروسی   این جا هم پاتختی هستش   ...
6 شهريور 1392

فکری شده ام فکری

دخترم بسیار به تربیتت فکر می کنم کتابهای زیادی مطالعه کرده ام و سایت های گوناگونی را واکاویی کرده ام اماااااااااااااااااااا نگرانم از اینکه چگونه بزرگ خواهی شد چگونه تربیتت خواهم کرد دخترم بزرگترین دغدغه ام انسان شدنت است می خوام انسان باشی همین من نه نابغه می خواهم و نه دختری چند زبانه و نه تیزهوش من فقط می خواهم تو انسان باشی و معتقد به تمامی اصولی انسانیت حتی اگر دین نداشته باشی فقط در این زمانه نامرد انسان باشی همین
22 مرداد 1392

بدون عنوان

کوچولوی مهربانم امروز در دومین مسافرتی که باهم به خمین داشتیم زمانی که در حیاط خانه خاله بودم و تو در اتاق تنها ماندی به سراغت آمدم و دیدم داری تمام تلاشت را می کنی که عروسک محبوبت را با دستانت بگیری  مدتها بود که تلاش می کردی اما موفق نمیشدی و امروز بلاخره توانستی و من با شوق فراوا پدرت را صدا زدم دخترم بدان همیشه برای بدست آوردن باید تلاش کنی امروز تو برای بدست آوردن عروسکت روزها بود که تلاش کرده بودی پس بدان با بزرگتر شدن آرزوهایت باید تلاشت نیز مضاعف شود
18 مرداد 1392